بی خوابی

ساخت وبلاگ
امشب چیزی کم تر از سه شب قبل دارم و چیزی بیشتر .

امشب سلامتی بیشتری نسبت به شب های قبل دارم و خواب کمتر

به طرز عجیبی تا این وقت خوابم نبرده 

شاید دلیلش فکر و خیالیه که دارم 

شاید دلیلش اینه که این چندوقته با مسکن می خوابیدم و حالا بدنم اینجوری جواب نمیده بی هیچی !!

شاید هم دلیلش اینه که کتاب نخوندم تا چشمام خسته شه بخسبم :) 

از 6 ابان بگم (یک شنبه) : میگه این همه زبون از کجا اوردی !!!!! یه بحث جانانه از امضا نگرفتن از استاد دانشگاه و بحث شدید با رییس ,میگه یه روز که مرخصی بودی این چند روز هم که خبری نبوده سه شنبه هم تعطیله !!! این همه استراحت ! میگم چه استراحتی ؟ سه روزه از تب درد بیچارم کرده دیشب تازه یکم تبم قطع شد ! چشماشو عجیب غریب و گرد می کنه میگه دیروز که تب نداشتی !! میگم من میدونم که سه روزه تو تب می سوختم یا شما ؟ 

بحث سر اظهار نظر نکردن من سر مسائل فوق تخصصی و ناراحت شدن من .... ناراحت که شدم گونه ی سمت چپشو با خودکار ابی که تو دست راستم بود خودکاری کردم به این شکل که خودکار رو فشار دادم تو لپش تکون خورد یه خط نیم سانت یک سانتی کشیده شد , بعد هم میگه اینجوری نکن (یعنی خودکاریم نکن) دید واکنش نشون نمیدم محکم سمت چپ شکمم رو نشگون گرفت یه جوری که از درد پریدم بالا . 

اخر سر هم گذاشتن تابوره روی صندلی و بالا رفتن رییس ازش .... اوف اخر هیجان بود یعنی ..... وقتی رو تابوره بود و داشت باهام بحث می کرد بین زمین و هوا , فاتحانه خندیدم و  گفتم این موقعیت خیلی واسه من وسوسه انگیزه که تعادلتون رو بهم بزنم ! قشنگ ارتفاع 2 متری زمین بود !! گفت بزن ! گفتم دلم به حال مریض هاتون سوخته !گفت نه بزن هم مریض ها راحت میشن هم مالاکیت ها ! گفتم نه مریض ها گناه دارن رونددرمانشون به مشکل برمیخوره به اونا رحم می کنم  ...  حالا وسط زمین و هوا برگشته به من میگه میگما خانم مالاکیتی میوه هم نارنگی داریم هم سیب !!! بعدش برو بخور !!!! این لحظه واقعا دلم میخواست پرتش کنم  پایین! اخه الان وقت این حرفابود ؟! کاش انقدر که به فکر شکمم من بود فکر اعصابم بودانقدر لهش نمی کرد!!!

 

یه جایی هم که داشتم براش از این چسب پهن شیشه ای ها جدا می کردم و سرشو گرفته بود میگه یه سوال داشتم تو  توی خونه کار هم می کنی ؟! گفتم نه فقط میخورم و می خوابم !خیلی جدی برگشته میگه همین بهت میاد !!! دوباره چندثانیه بعد میگه نه جدی کار نمی کنی ؟! گفتم نه فقط میخورم و می خوابم بینش هم یکم راه میرم چون زیاد که بخوابم کمردرد میگیرم !میگه نه کسی از استراحت زیاد کمردرد نمی گیره .... میگم من سیستمم متفاوته میگیرم !!!

 

 

پ.ن : یه مشت خل و چلیم واقعا :))))

اگر ماهی سه چهار بار با هم بحث نکنیم نمیشه :))))

کلی از این بحث ها با لبخند موذیانه ی جفتمون و ریز ریز خندیدن هامون همراه بود . بحث های ما دو دسته اس یا دعواطورانه و سرزنش گرانه یا با ریز ریز خندیدن و موذی گری تو اوج دوست داشتن و سر به سر گذاشتن . مکالمات این پست از نوع دوم بود :)

 

پ.ن 2: اخ که چقدر این هفته دلم میخواست نشگونش بگیرم و گاز و بگم انقدر منو اذیت نکن ....  بهقدری  علایم مریضیم بد و اعصاب خرد کن بود (به خصوص سرفه هام که تو اوجه و پیوسته ) جرات نمی کردم بهش نزدیک شم..... 

همیشه اون شکلی که به نظر می رسه ٬ نیست...
ما را در سایت همیشه اون شکلی که به نظر می رسه ٬ نیست دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 6malakitia بازدید : 92 تاريخ : پنجشنبه 10 آبان 1397 ساعت: 22:08