مروری بر رویداد های هفته _صرفا جهت ثبت

ساخت وبلاگ
3 آبان (پنج شنبه): مرخصی ... اخ که مرخصی نطلبیده مُراده .... سرماخوردم وصبح با گلودرد خیلی شدید بیدار شدم .

حوالی 11:20 دم ظهر به رییس پیام دادم پرسیدم میتونم امروز مرخصی بگیرم ؟! در کمال تعجب برنامه مرخصی جور شد !!! جزوقوانین ما هست که باید از دو روز قبل مرخصی رو فیکس کنیم اونم تازه گاهی موافقت نمیشه !ولی امروز به هر حال خوشحال شدم و مریضی رو یادم رفت :)) کشتم خودمو انقدر اب و لیمو خوردم و دمنوش گرم اویشن :))) 

 1 ابان ( سه شنبه ) : توصیه به خرید طلا یا سکه و قیافه ی پوکر فیس من که با این پولا مگه میشه طلا خرید  :/ 

2 ابان (چهارشنبه ) پسره دروازه بان یه لباس ابی خوشرنگ استین بلند پوشیده بود , از همون هایی که اسمش رو نمیدونم ولی میدونم جنسش در مایه ی کتان هست :)) خیلی رنگ خوبی بود دوست داشتم :))) 

صحبتمون رسید به این جا که دیرتر از کارمند هاش می رسه وقتایی که میاد مرکز برای درمان . گفتم از این رییس بداخلاقا که نیستید ؟؟؟ گفت جدیه تو کار ,گفتم از اینایی که خنده شون رو نمیتونن تصور کنن کارمندا؟گفت نه . 

با لبخند نگاش کردم گفتم جدی شید ببینم چه شکلی میشید ؟ گفت خب الان نمیشه ولی تو محیط کار فرق داره . تاییدش کردم و گفتم هر جایی رفتار خاص خودش رو می طلبه . گفت مثلا یه کارمند اقا دارم گاهی تیکه میندازه در این جور مواقع یه نگاه که بهش میندازم خودشو جمع می کنه . 

 

30 مهر (دوشنبه): بهش میگم چتون بودانقدر بهونه می گرفتید امروز ؟! میاد توجیه کنه . میگم چرا نمی پذیرید حقیقت رو و مدام دنبال مقصر شناختن هستید ؟ بهانه ی پک , رول و چیزای دیگه ..

میگم خب امروز دقیقا مشکل رول بود؟! میاد بگه اره و نه ... میگم خب دیگه ؟! جوابی نداره بگه 

میاد باز توجیه کنه میگم من انتقاد درست رو می پذیرم ولی بهانه گرفتن و ایراد گرفتن الکی رو اصلا و شما هم الان رو دور تخس شدن و بهانه گرفتن الکی هستید . اخرش قیافش از پسر بچه ی تخس تبدیل میشه به یه پسر بچه ی مظلوم و تسلیم میشه میگه بذار رو حساب اخلاقای بد من . من اخلاق بد زیاد دارمو نه فقط با تو اینجوری باشم با همه همین طورم . با خنده و همزمان تاسف سر تکون میدم میگم بیچاره خانواده ونزدیکانتون .

 میخوام برم بالا رول بیارم میخود مانع شه چند بار صداش لحن هشدار میگیره که خانم مالاکیتی نرو , اجازه نداری بری بالا .... من ؟ میرم و 4 تا دونه رول میارم میخوام بیارم خونه و درستشون کنم و میارم  بلند میشه از پشت میزش به زور از دستم میگیره هر کاری می کنم حریفش نمیشم. هر چی تقلا میکنم نمیشه میگم نترسید واسه مصرف شخصی که نمیبرم , امادش میکنم برش میگردونم , نمیذاره , میگم چرا انقدر لجبازید ؟؟ همونجوری که داریم با هم کلنجار میریم دستاشو حلقه می کنه دورم . تسلیم میشم و اروم می گیرم .....

همیشه اون شکلی که به نظر می رسه ٬ نیست...
ما را در سایت همیشه اون شکلی که به نظر می رسه ٬ نیست دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 6malakitia بازدید : 81 تاريخ : پنجشنبه 10 آبان 1397 ساعت: 22:08