مروری بر رویداد های هفته

ساخت وبلاگ
24 اذر (شنبه ) : سفر ایکس بزرگ به دیار مقدس 

25 اذر (یک شنبه): دریا اومد ,قبلش بهش گفتم از حرفی که بهم زده بوده ناراحت شدم وبه خودم گفتم دقگه نه به خودت اجازه بده شوخی کنی نه جوری رفتار کن که به خودش اجازه بده شوخی کنه . نقطه سوم سمت چپ هم سوزن _ 

28 اذر ( چهارشنبه): مرتیکه که بی شعور ! جلسه ی سومش بود . بی اندازه هیز و مزخرف . برگشت گفت خودتون هم باشبد بدم نمیاد , با بی احساس ترین و جدی ترین حالت ممکن گفتم من بدم میاد ! 

29 اذر (پنج شنبه) : رییس میگه دیدی دیوونه چی می گفت ؟! گفتم کدومشونو میگید ؟ به فامیل اسم می بره و میگه گفته سالی چهار بار میرم فلان جا . هی رییس حرف میزنه و حرف میزنه میخواد یه چیزی راجع به اون مرتیکه از من بشنوه ,وقتی موفق نمیشه تهش میگه دیوونه گفته " خانم مالاکیتی با من خیلی بداخلاقه !" جدی تر میشم و با همون لبخند محو روی لبام روبه رییس میگم : خیلی خودمو کنترل کردم دیروز از این جا پرتش نکردم بیرون ! رییس می فهمه موضوع جدیه . پیگیر میشه هی میگه چی شد ؟ چی گفت ؟ چرا بهم نگفتی ؟ لبخند میزنم میگم هر چی که لازم باشه بهتون میگم . باز اصرار می کنه که چی شده ؟ به بهونه انجام کار مریض از دفترش میرم بیرون .وقتی منو دوباره تو دفترش می بینه میگه من باید بدونم چه اتفاقی افتاده . میگه من که مسائلی که برام تعریف می کنی روبه کسی نمیگم تا حالا شنیدی از بقیه کارمندام چیزی واسه کسی تعریف کنم ؟!  خونسرد میگم وقت من و شما ارزشمند تر از اونیه که بخوام با بازگو کردن اراجیف یه دیوونه هدرش بدیم !میگه من باید بدونم چی شده که بددنم چه جوری باهاش رفتاار کنم یا اگر چیزی گفت جوابشوبدم . نفسمو سخت میدم بیرون میگم اگر چیزی گفت بهش بگید ادم باید متوجه باشه راجع به مسائلی که بهش ربط نداره نظر نده و حرف نزنه ! بازم اصرارش .... بازم بی جوابی من ...

همیشه اون شکلی که به نظر می رسه ٬ نیست...
ما را در سایت همیشه اون شکلی که به نظر می رسه ٬ نیست دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 6malakitia بازدید : 92 تاريخ : چهارشنبه 19 دی 1397 ساعت: 21:10