از اثرات غرور

ساخت وبلاگ
15 دی شنبه : امتحان داشتم بعدش رفتم نوبت لیزر گرفتم . یه توپ شیطونک هم واسه ماساژ گرفتم. بعد رفتم یه سر به عزیز دل زدم . شوک شد منو دید , خانم کاف هم بود که زود رفت . توپ رو نشونش دادم گفت کوچیکه واسه ماساژ . دو تا توپ با اصرار بهم داد . تهش هم یکم حسش کردم و اومدم .

20 دی ( پنجشنبه)سردرد شدید گرفتم 

قبل از سرکار رفتن که حموم میرم بعدش سردرد میگیرم

خانم شب (همکارم) نیومده بود

منم به خاطر سردردم و درد دستگاه گوارشم (و کلا!) این روزها بی حوصله و دلگیرم و حداقل مکالمه ممکن رو با ادم ها (ورییس دارم)  . 

اول روز با انرژی خاصی احوالپرسی می کنه . خیلی تک کلمه ای و سرد و بی حوصله جوابشو میدم ِ می پرسه امتحانات تموم شد ؟ سر تکون میدم که اره . میگه دیگه پس شب ها راحت میخوابی ؟ سر تکون میدم که نه . میگه امتحان پایان ترم بود ؟ میگم اره . میگه زود شروع نشده ؟ میگم نه . مگه زمان شما کی شروع میشد ؟ میگه بهمن . میگم خب 20 سال گذشته تغییر کرده ! میگه بیشتر ,چهل سال !

 

خب این کم حوصله بودن و مچاله شدن تو خودم چیز جدیدی نیست اما روزایی که ارایش نمی کنم خیلی پیداست .... 

 

امروز ارایش نکرده بودم هی نگام می کنه میگه تو حالت خوب نیست انگار امروز ؟ تلخ میخندم میگم فقط امروز ؟میگه پریودی ؟ میگم نه . میگه پس چرا حالت خوب نیست ؟ میگم حالا بعد صحبت می کنیم. 

 

میگم باید یه فکری کنید یا کمتر پذیرش کنید یا امکانات یا ساعت کاری اضافه شه . نمیدونم خوب نگفتم یا خودشو زدبه اون راه ؟ میکه سال جدید باید تصمیم براش بگیریم !!!!

من :||||||

 

میدونم دلش می خواست ولی اصلا حوصله نداشتم :/ 

 

 

پنج شنبه هایی که قبل از اومدنم بوسش نمی کنم دلم مچاله میشه تا شنبه :/ هی عین دیوونه ها چشمام پر از اشک میشه خودمو فحش میدم:/ 

همیشه اون شکلی که به نظر می رسه ٬ نیست...
ما را در سایت همیشه اون شکلی که به نظر می رسه ٬ نیست دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 6malakitia بازدید : 88 تاريخ : سه شنبه 9 بهمن 1397 ساعت: 18:49