حالا دیگه دلیل ناراحتی بیش از حدشون رو می‌فهمم :(

ساخت وبلاگ
چند سال قبل شب عید یکی از بازارچه های شهر که بیشتر از ۲۰ تا مغازه داشت ٬ سوخت . 

‌از حجم ناراحتی مغازه دار ها نگم ..... از این که حتی بعضیاشون می گفتن کاش خودمون سوخته بودیم ٬ نگم . 

‌اون زمان با خودم فکر می کردم : ضرر خیلی تلخه ٬ از دست دادن چیزی که بابتش ماه ها و سال ها زحمت کشیدی ٬ خیلی سخته .اما واقعا در این حد که یه نفر ارزوی مرگ خودش رو بکنه بابتش ؟ 

‌امروز‌ اما عجیب حال اون مغازه دارهایی که شب عید مغازشون سوخت رو حس می کنم ٬ کاری که ازش متنفر بودم ولی بی اندازه لازم بود اون مسیر طی شه٬ بابتش  ۶ ماه از زندگیم زهر شد و  بدترین و تلخ ترین لحظه های عمرم رو گذروندم ٬ در ازای یک اتفاق خیلی ساده که کنترلش از دست من خارج بود ٬ تمام مدارک مربوط‌به اون دوره از بین رفت . تمام مدارکی که جمع کردن هر کدومش چندین هفته طول کشیده بود ٬ از بین رفت . حالا من نشستم دستمال به دست فین فین می کنم و به این فکر می کنم که اگر هر کدوم از مدارکم (مثلا کارت شناسایی) از بین می رفت  میتونستم المثنی بگیرم هر چند وقتگیر و با دوندگی زیاد . چرا صاف همینی از بین رفت که جایگرینی نداره و انقدر خون منو تو شیشه کرد ؟؟؟؟؟ باورم  نمیشه من که به هیچ اتفاق از نظر دیگران فاجعه ای اهمیت نمی دادم و نهایت شونه بالا مینداختم که : «خب پیش‌ اومده دیگه ٬ فدای سرم! » چجوری هزاز تیکه شدم سر این اتفاق ؟

 ‌کاش حداقل تلاش کاری از بین رفته بود که عاشق انجامش بودم٬اونوقت اگر قرار بود دوباره مسیر رو طی کنم٬ خوشحال میشدم نه ناراحت .... 

‌‌‌

همیشه اون شکلی که به نظر می رسه ٬ نیست...
ما را در سایت همیشه اون شکلی که به نظر می رسه ٬ نیست دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 6malakitia بازدید : 111 تاريخ : دوشنبه 12 تير 1396 ساعت: 17:04