وقتی می فهمیم نفهمیدن هامون رو که دیر شده ....!

ساخت وبلاگ
۲ی اردیبهشت امسال.... با دوستم قدم می زدیم . یه نفر کنار پیاده رو ایستاده بود و تست های عطر‌ که روی کاغذ زده شده بود رو پخش می کرد ؛ برخلاف همیشه که به خاطر حساسیتم کاغذ رو نمی گرفتم؛ کاغذ رو گرفتم و گذاشتم داخل کیفم . 

یکی دو روز گذشت.  در کیفم رو باز کردم تا وسیله ام رو از داخلش بردارم  که بوی عطر مشامم رو پر کرد . خنک بود و شیرین ٬ انقدر فوق العاده که کیفم رو آوردم جلوتر و چشمم رو بستم و لبخند زدم . بوی عطر داخل کیف مربوط به همون کاغذ تست عطر بود ؛ همونی کاغذی که بی تفاوت گرفته بودمش و انداخته بودمش داخل کیف .پشت و روی کاغذ رو نگاه کردم شاید که اسم عطر رو نوشته باشن ٬ نبود . فکر کردم ٬ بیشتر فکر کردم ٬ یادم نمیومد کدوم قسمت از خیابون بود که این کاغذ عطری رو گرفتم .

لعنتی ! بین چند صدتا مغازه از خیابونی که ازش گذری رد میشی میشه مغازه پیدا کرد ؟اونم مغازه ای که احتمالا تو خیابون اصلی نبوده و داخل یکی از چند ده تا پاساژ اون قسمت بوده . 

‌‌سه چهار  روز دیگه هم گذشت ... کاغذ عطری گم شد .... دیگه کیفم بوی عطر نمیداد .... 

تلخ خندیدم ... .بار اول ِ این اتفاقا ؟ نشده تا حالا آدمی رو گذری ببینم و ندونم اسمش چیه و آدرسش‌ یا راه ارتباطی باهاش چیه و بعده ها بفهمم که چقدر خوب‌بوده ولی حیف که دیگه نمیتونم پیداش کنم و ببینمش ؟!

 

همیشه اون شکلی که به نظر می رسه ٬ نیست...
ما را در سایت همیشه اون شکلی که به نظر می رسه ٬ نیست دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 6malakitia بازدید : 96 تاريخ : سه شنبه 9 خرداد 1396 ساعت: 4:01