اون روزها ته ذهنم فکر می کردم "وای چه روزای سختی رو میگذرونم , خوبه بگذره تند تند و تموم شه راحت!" و به جرات میگم تنها زمانی بود تو زندگیم که بیش از توان و حوصلم از خودم کار کشیدم و همش هم با عشق و علاقه ی زیاد بود .
الان که فکر می کنم می بینم چقدر دلم برای اون روزها تنگ شده , اون دوران بهترین دوران زندگیم بود , اخرین زمانی که واقعا چیزی به نظرم ارزشمند اومد جوری که با تمام وجود براش وقت بذارم و بجنگم با جون و دل . الان بیشتر از 40_50 ماه از اون دوران میگذره و دیگه هیچی نتونست من رو اونجوری سر ذوق بیاره که مثل اون دوران بی وقفه تلاش کنم و خوشحال باشم ولذت ببرم .
دلم برای اون مدل خستگی عجیب و غریب که با تک تک سلول های بدن حس میشد و اون مدل لذت بردن از زندگی و اون مدل بی هوش شدن از شدت خستگی وو اوت مدل ذوق و شوق ,تنگ شده .....
همیشه اون شکلی که به نظر می رسه ٬ نیست...برچسب : دلتنگی, نویسنده : 6malakitia بازدید : 71