همیشه اون شکلی که به نظر می رسه ٬ نیست

متن مرتبط با «داستان» در سایت همیشه اون شکلی که به نظر می رسه ٬ نیست نوشته شده است

#داستان کوتاه

  • امروز با کمی تردید پرسید " خانم مالاکیتی شما چند سالتونه؟"اصولا به سوال آدم ها که به نظرم شخصی هست جواب نمیدم اما روا نبود به سوال این آدم جواب ندم چون یه جورایی کل زندگیش رو _یا حداقل بخش های زیادیش رو _میدونستموقتی متوجه شد چند سالمه(و متوجه تقریبا هم سن و سال هستیم و ازش بزرگتر نیستم) خیلی زیاد تعجب کرد جوری که به شکل بی سابقه ای حدود ۱۵ دقیقه ساکت بود!بعد از یک ربع یهو پرسید شما به خصوصیات ماه تولد اعتقاد دارید ؟!خندم گرفته بود از واکنش هاش و سوال های بعد از اون ...گاهی حس می کنم یه بچه ۲ ساله رو به رومه که میخواد تایید کارهاش رو بگیره از من :) #زیر درخت خرمالو بخوانید, ...ادامه مطلب

  • این داستان : هزینه ی پیش بینی نشده

  • خب به حول وقوه ی الهی من هر ماهی که میام یکم ذوق کنم از کاهش هزینه هام , یه هزینه پیش بینی نشده واسم ایجاد میشه یا شیطون گولم میزنه برم کلاس یا کارای فانتزی: دیاون ماه که هزینه امبدینگ بود این ماه هم خبر جدید این که اپیلاتور محترم دوباره مرحوم شد ....قیمت یه اپیلاتور قابل قبول نزدیک 500 تومن:/یکی رو هم نداریم بگه همه هزینه هات با من :دی, ...ادامه مطلب

  • این داستان : کمال گرایی تا کجا ؟!

  • این که یه ادم هر سری در حال گذروندن دوره های جدید و یادگیری چیزای متفاوت باشه و توی 20 روز گذشته اش هم سرویس شده باشه از شدت امتحان(!)و مدام هم درحال مطالعه و به روز شدن باشه تو زمینه های مختلف و از هم سن و سال هاش خیلی فعال تر باشه باز هم احساس بطالت داشته باشه عادیه ؟!مردم دیگه اتم در روز می شکافن که راضی باشن از عملکردشون ؟!هووووف نمیدونم این کمال گرایی ام رو تا کجا قراره یدک بکشم ؟!   , ...ادامه مطلب

  • این داستان : به اندازه ی حقوقت کار کن و انرژی بذار !

  • آدم ها هر شغلی که داشته باشن کارفرما باشن یا کارگر, با ارباب رجوع ارتباط داشته باشن یاهمکار , خییییلی راحت می تونن دلسوز باشن یا کم بذارن تو کارشون ودر حد رفع تکلیف کار کنن .یکی از خط های رفت و امدم ی, ...ادامه مطلب

  • این داستان :تغییرات

  • خوب اون هایی که من رو می شناختن میدونستن من آدم بی اندازه صریح و رکی هستم . هر قدر هم که حدود احترام رو رعایت می کردم بازم این رک بودنم خیلی زهر داشت و شنیدن خیلی حرف ها از زبون من برای خیلی ها گرون ت, ...ادامه مطلب

  • این داستان : شب هایی که بی خواب می شوم !

  • اسم چیستا یثربی روتو وب کتابخوار عزیزمدیدم دلم خواست برم بعد از ماه ها مجدد  داستان "پستچی" خانم یثربی روبخونم . دو دقیقه پیش خوندنش تموم شد البته بخش نامه ها رو نخوندم. یادمه اولین باری که این داستان رو خوندم شب بود وموقعی بود که داشتیم می رفتیم سینما نهنگ عنبر 1 رو ببینیم ... تو راه رفت و امد این داستان رو خوندم ... شخصیت خانم یثربی عجیب برام قابل ستایشه ... , ...ادامه مطلب

  • این داستان : هیس , ساکت !

  • این داستان : هیس , ساکت ! در روز بارها پیش میاد تا مرز پرسیدن سوال از کسی میرسم ولی همون لحظه ی آخر سوالمو قورت میدم . طبیعتا هر کدوم از ما هر چقدرم از کنجکاوی به دور باشیم , بازم دوست داریم یه مسائلی رو در مورد اطرافیانمون بدونیم . ولی کی میدونه؟ شایه یه سوال از نظر خیلی ها عادی , یه نفر رو چقدر ناراحت کنه ,شاید خاطراتی یادش بیاد که دفنش کرده یا هر چی !کمترین حس بدش اینه که اون,داستان ...ادامه مطلب

  • این داستان: هدیه ای برای خودم :))

  •   امروز برای خودم دو تا هدیه خریدم , یه دفترچه کوچیک زرد. ویه ظرف آب شیشه ای کوچیک که دور تا دورش پوشش کنفی داره :)  +یه سوال : شما داخل دفترچه یادداشت هاتون چی می نویسید ؟! ,داستان ...ادامه مطلب

  • این داستان : سرکوب احساس

  • مساله ای که از کودکی تو ذهن اکثر ما (اعم از دختر‌و پسر) فرو کردن : مرد که گریه نمی کنه ٬ دختر که بلند بلند نمی خنده ٬ دختر که فریاد نمی کشه و .... ‌‌زندگی خیلی از ماها با سرکوب شدید احساسات گذشت .... یادمون دادن که حق نداریم ناراحت بشیم ٬‌که اگر زن هستیم اعتراض نکنیم و سهم ما از زندگی صبوری کردن و س, ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها